سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با تو


ساعت 10:36 صبح سه شنبه 85/5/3

19 جولای بودکه

برای اولین بار با او حرف زدم وهمان طور که فکر میکردم بود مودب و مهربان/اصلا نمیدونستم چطور اگه زمانش رسید

باهاش حرف بزنم/با این جمله شروع کرد هوا تهران گرمه/خندم گرفت ...مثل همیشه در این جور موارد معمولا آب و هوا نقش مهمی ایفا میکنه...بعد از اون دوبار دیگر با هم حرف زدیم حالا خیلی چیزهای بیشتری راجع بهش میدونم دفعه آخر یه جمله بامزه گفت تو ذهنم تکرار میشه آخه یه دفه بود فکر نمیکردم از این حرفا بزنه .که میخواهید فقط اسممو عوض کنید یا زندگم رو هم//

هنوز خیلی زوده که ...میترسم از خیلی چیزا ...خدا کمکم کنه که بتونم تماما بهش اعتماد کنم اعتماد با شناخت مییاد و عشق با اعتماد همه انها لازمه برای ما...خدایا کمکم کن نذار دلم بشکنه تو این همه سختی و ناراحتی توی خونه این یه قلمو دیگه نمیتونم تحمل کنم....توکل به خدا مثبت باید فکر کنم ....فعلا


¤ نویسنده: منا

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
1956

:: درباره من ::

با تو


:: لینک به وبلاگ ::

با تو

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::